"دوستم داشته باش:)🤎" [2]
___________
لباسش رو مرتب کرد...(اسلاید2)(اسلاید3موهاش)
و از اتاق بیرون رفت...
جونگکوک:آمادهشدی؟
رزالین:آره...بریم:)
و بعد سمت در راه افتادن و بیرون رفتن...
جونگکوک:خب...کجابریم؟
رزالین:ن..نمیدونم..هر جا دوست داری میبرمت:)
جونگکوک:بریمپارک!؟
رزالین:آره:)بریم!
و بعد راه افتادن که برن پارک...
توی راه رزالین سعی میکرد فاصلهش رو با جونگکوک
حفظ کنه....
نه اینکه دوست نداشته باشه بهش نزدیک شه...
فقط میخواست جونگکوک رو معذب نکنه..
وگرنه توی همون نگاه اول از جونگکوک
خوشش اومده بود:)....
به روبروش نگاه میکرد تا مسیر پارک رو نگاه کنه....
که دستی دستش رو گرفت...
با بهت به دستش نگاه کرد..
که دید دست جونگکوکه...
به صورتش نگاه کرد که با لبخند جونگکوک مواجه شد:)
رزالین:پارک اینجاست...
و با دست به سمتی اشاره کرد...
جونگکوک:بریمعزیزم:)
بعد سر جاش میخکوب شد..
نمیدونست چی شد ..
یا اون لحظه به چی فکر کرد ..
که یه دفه به رزالین عزیزم گفت!
ولی از اون لحظه ی اول که رزالین رو دید کشش ناخودآگاه
بهش داشت...(:
به عشق توی نگاه اول اعتقاد داشت...
ولی نمیخواست همچین چیزی رو الان بگه..
از طرفی هم نمیخواست ذهنش رو درگیر کنه...
فقط میخواست کاری که قلبش میگه رو انجام بده:)
با صدای رزالین به خودش اومد...
نگاهش رو به جلوش داد ..
رزالین در حالی که روبروش عقب عقب راه میرفت و میچرخید ازش پرسید...
رزالین:بستنی میخوری؟
از تغییر ناگهانی رزالین تعجب کرد..
دختری که با خجالت راه میرفت..
الان داشت انقد آزادانه و زیبا قدم برمیداشت؟
ولی خب نمیدونست تغییری که توی خودش به وجود اومده توی رزالین هم به وجود اومده...
نمیدونست رزالین دوستش داره:)
حتی نمیدونست رزالین جونگکوک رو از وقتی بچه بودن
و جونگکوک اون رو نمیشناخت دوست داشته:))
جونگکوک:آره خوبه!:)
و چند دیقه بعد...
توی پارک روی یه نیمکت در حال بستنی خوردن بودن...
داشتن بستنی رو میخوردن و به اطراف نگاه میکردن...
که همون لحظه یه اکیپ دخترونه از کنارشون رد شد...
دخترا با مضحک ترین لباس و قیافه بودن..
که از صد فرسخی میشد تشخیص داد که هرزن...
یکی از دخترا با پوزخند به رزالین نگاه کرد و گفت:
نگا کن تروخدا پسرای خوشگل با چه دخترای عقب مونده
ای قرار میزارن جدیدا!
و بعد صدای خنده ی همشون بلند شد...
جونگکوک که متوجه شد منظور اونها به رزالینه به
رزالین نگاه کرد که سرش رو پایین گرفته بود...
و معلوم بود داره آروم گریه میکنه ...
عصبی به سما دخترا نگاه کرد
جونگکوک:من دارم با خوشگل ترین دختر نیویورک قرار میزارم...مطمئنم هیچوقت دختری به این خوشگلی و پاکی
توی نیویورک تا حالا وجود نداشته!
از قرار گذاشتن با هرزه هایی مثل شما بهتره...
و بعد دست رزالین که هنوز سرش پایین بود رو گرفت
و از اونجا دور شد!
توی مسیری که بودن رزالین سرش رو کاملا
پایین گرفته بود و حتی بالا هم نمیآورد...
جونگکوک:رزا....
حرفش با کشیده شدن دست رزالین از توی دستش قطع شد....
رزالین دستش رو کشید و شروع به دوییدن کرد...
همونطور که میدویید بغضش ترکید ...
و شروع به گریه کرد...
که دستش محکم کشیده شد و توی آغوشی فرو رفت...
گریش شدید تر شد ...
با صدای بلند شروع به گریه کرد...
جونگکوک:برای حرف بیارزش اونا انقد ناراحت نشو..
رزالین:حرفشون حقیقت بود...همه از من متنفرن(با گریه)
جونگکوک:نهه کی گفته همه ازت متنفرن؟..من..من..دوست دارم:)
رزالین:نمیخواد دلت برام بسوزه اینو بگی...
جونگکوک:دلم نمیسوزه راستش رو میگم...
من..دوست دارم:)))
رزالین با بهت سرش رو بالا آورد
و به جونگکوک نگاه کرد...
دیگه گریش بند اومده بود...
رزالین:دوستم داری؟
جونگکوک:آره:)
رزالین سرش رو توی سینه جونگکوک مخفی کرد...
رزالین:توفقطدوستمداری...
جونگکوک:اممم
رزالین با خوشحالی سرش رو بالا آورد و نگاش کرد..
رزالین:دوستم داشته باش!
تا میتونی دوستم داشته باش...
و قسم میخورم منم همینکار میکنم
(اینقسمتاسلاید4)
جونگکوک:باشه(باخنده)
کیوتییییییی
برگردیم؟
رزالین:ب...برگردیم:)
پایان پارت 2
مینی فیک
شرمنده بد شد:(
کیم.ایسومی
کپی ممنوع🚫
لباسش رو مرتب کرد...(اسلاید2)(اسلاید3موهاش)
و از اتاق بیرون رفت...
جونگکوک:آمادهشدی؟
رزالین:آره...بریم:)
و بعد سمت در راه افتادن و بیرون رفتن...
جونگکوک:خب...کجابریم؟
رزالین:ن..نمیدونم..هر جا دوست داری میبرمت:)
جونگکوک:بریمپارک!؟
رزالین:آره:)بریم!
و بعد راه افتادن که برن پارک...
توی راه رزالین سعی میکرد فاصلهش رو با جونگکوک
حفظ کنه....
نه اینکه دوست نداشته باشه بهش نزدیک شه...
فقط میخواست جونگکوک رو معذب نکنه..
وگرنه توی همون نگاه اول از جونگکوک
خوشش اومده بود:)....
به روبروش نگاه میکرد تا مسیر پارک رو نگاه کنه....
که دستی دستش رو گرفت...
با بهت به دستش نگاه کرد..
که دید دست جونگکوکه...
به صورتش نگاه کرد که با لبخند جونگکوک مواجه شد:)
رزالین:پارک اینجاست...
و با دست به سمتی اشاره کرد...
جونگکوک:بریمعزیزم:)
بعد سر جاش میخکوب شد..
نمیدونست چی شد ..
یا اون لحظه به چی فکر کرد ..
که یه دفه به رزالین عزیزم گفت!
ولی از اون لحظه ی اول که رزالین رو دید کشش ناخودآگاه
بهش داشت...(:
به عشق توی نگاه اول اعتقاد داشت...
ولی نمیخواست همچین چیزی رو الان بگه..
از طرفی هم نمیخواست ذهنش رو درگیر کنه...
فقط میخواست کاری که قلبش میگه رو انجام بده:)
با صدای رزالین به خودش اومد...
نگاهش رو به جلوش داد ..
رزالین در حالی که روبروش عقب عقب راه میرفت و میچرخید ازش پرسید...
رزالین:بستنی میخوری؟
از تغییر ناگهانی رزالین تعجب کرد..
دختری که با خجالت راه میرفت..
الان داشت انقد آزادانه و زیبا قدم برمیداشت؟
ولی خب نمیدونست تغییری که توی خودش به وجود اومده توی رزالین هم به وجود اومده...
نمیدونست رزالین دوستش داره:)
حتی نمیدونست رزالین جونگکوک رو از وقتی بچه بودن
و جونگکوک اون رو نمیشناخت دوست داشته:))
جونگکوک:آره خوبه!:)
و چند دیقه بعد...
توی پارک روی یه نیمکت در حال بستنی خوردن بودن...
داشتن بستنی رو میخوردن و به اطراف نگاه میکردن...
که همون لحظه یه اکیپ دخترونه از کنارشون رد شد...
دخترا با مضحک ترین لباس و قیافه بودن..
که از صد فرسخی میشد تشخیص داد که هرزن...
یکی از دخترا با پوزخند به رزالین نگاه کرد و گفت:
نگا کن تروخدا پسرای خوشگل با چه دخترای عقب مونده
ای قرار میزارن جدیدا!
و بعد صدای خنده ی همشون بلند شد...
جونگکوک که متوجه شد منظور اونها به رزالینه به
رزالین نگاه کرد که سرش رو پایین گرفته بود...
و معلوم بود داره آروم گریه میکنه ...
عصبی به سما دخترا نگاه کرد
جونگکوک:من دارم با خوشگل ترین دختر نیویورک قرار میزارم...مطمئنم هیچوقت دختری به این خوشگلی و پاکی
توی نیویورک تا حالا وجود نداشته!
از قرار گذاشتن با هرزه هایی مثل شما بهتره...
و بعد دست رزالین که هنوز سرش پایین بود رو گرفت
و از اونجا دور شد!
توی مسیری که بودن رزالین سرش رو کاملا
پایین گرفته بود و حتی بالا هم نمیآورد...
جونگکوک:رزا....
حرفش با کشیده شدن دست رزالین از توی دستش قطع شد....
رزالین دستش رو کشید و شروع به دوییدن کرد...
همونطور که میدویید بغضش ترکید ...
و شروع به گریه کرد...
که دستش محکم کشیده شد و توی آغوشی فرو رفت...
گریش شدید تر شد ...
با صدای بلند شروع به گریه کرد...
جونگکوک:برای حرف بیارزش اونا انقد ناراحت نشو..
رزالین:حرفشون حقیقت بود...همه از من متنفرن(با گریه)
جونگکوک:نهه کی گفته همه ازت متنفرن؟..من..من..دوست دارم:)
رزالین:نمیخواد دلت برام بسوزه اینو بگی...
جونگکوک:دلم نمیسوزه راستش رو میگم...
من..دوست دارم:)))
رزالین با بهت سرش رو بالا آورد
و به جونگکوک نگاه کرد...
دیگه گریش بند اومده بود...
رزالین:دوستم داری؟
جونگکوک:آره:)
رزالین سرش رو توی سینه جونگکوک مخفی کرد...
رزالین:توفقطدوستمداری...
جونگکوک:اممم
رزالین با خوشحالی سرش رو بالا آورد و نگاش کرد..
رزالین:دوستم داشته باش!
تا میتونی دوستم داشته باش...
و قسم میخورم منم همینکار میکنم
(اینقسمتاسلاید4)
جونگکوک:باشه(باخنده)
کیوتییییییی
برگردیم؟
رزالین:ب...برگردیم:)
پایان پارت 2
مینی فیک
شرمنده بد شد:(
کیم.ایسومی
کپی ممنوع🚫
۸.۰k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.